چو بخت عرب بر عجم چیره شد ... همی بخت ساسانیان تیره شد
همان زشت شد خوب، شد خوب زشت ... شده راه دوزخ پدید از بهشت
به ایرانیان زار و گریان شدم ... ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت ... دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت
چو با تخت، منبر برابر شود ... همه نام بوبکر و عمّر شود
تبه گردد این رنجهای دراز ... نشیبی دراز است پیشش فراز
به گیتی نماند کسی را وفا ... روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان ... نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، همه ترک و تازی بود ... سخنها به کردار بازی بود
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام ... به کوشش ز هرگونه سازند دام
ز شیر شتر خوردن و سوسمار ... عرب را به جایی رسیده ست کار
که تاج کیان را کند آرزو ... تفو باد بر چرخ گردان، تفو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر